سعيد آوا

نگاهي گذرا به دومقولهً اساسي سياسي

نوشته ی اخير من، «اوضاع و احوال تاکنوني ما» ، بحث ها و اظهارنظرهای کامنت نويسان علاقمند و صاحب نظری را درپي داشته که خود بحث انگيز و قابل تأمٌل است؛ و از آنجا که حيفم آمد درحدٌ همان کامنت های سايتي باقي بماند، بهانه ای شد تا اينک پاره ای از آنها را، البته به اجمال و خيلي مختصر، به اميد گسترش بيشتردامنه ی بحث و اظهار نظرها، طرح و بررسي کنم.

نقش عنصر آگاه در مبارزه ی طبقاتي                                                                                    

     عمر پديدهً نقش عنصر آگاه در مبارزاتِ اجتماعي و طبقاتي شايد به اندازهً عمر خود مبارزهً طبقاتي باشد. اما تدوين تئوری و بررسي چگونگي و نسبيت و ميزان آن،خصوصأ در دوران روشنگری و انقلاباتِ بورژوايي به چالش ميان صاحب نظران علوم اجتماعي و انقلاب تبديل شد و در دوران مارکس و لنين عمق و بُعد و برجستگي خاصي پيدا کرد. بنابراين موضوع جديد و مطلبِ تازه ای نيست. منتها برداشت های گوناگون هميشگي و يا انتزاعي وغيرابژکتيو از هر پديده ای است که بحث و جدل در باره ی آنها را هميشگي و برجسته مي نمايد.                                         

دوستي اظهار داشته بود:«من تابحال نشنیده ام و نخوانده ام که کمونیستها باید بر اساس خواست توده ها حرکت کنند. برعکس کمونیستها (کارگران چپ) باید بر اساس دانش از جامعه حرکت کنند چون توده ها در جامعه طبقاتی حامل ایدئولوژی حاکمیت هستند». (تأکيدها همه جا از من است). اين جملات اگر اظهاراتِ يکي دو نفر مي بود نيازی به بررسي، و برخورد به آنها نبود. منتها اين گرايشي است، هرچند نامنسجم و متزلزل، که مي رود تا در چپ گل و گشاد ما جا باز کند و در همراهي با انحلال طلبي های ديگر،مبارزه طبقاتي را به پسله های نسيان وانهد. جملاتِ بالا در برابر طرح وظيفهً عنصر آگاه (کمونيست) در برجسته کردن خواستها و مطالباتِ توده ها اظهار شده است. صرف نظر از جدی فرض کردن احکام موجود در نقل قول بالا و آن هايي که ذيلأ مي آيد؛ و عليرغم تباين آشکار مفهومي بين اظهاراتِ مغشوش و التقاطي اين آنارشيست ها با تئوری نظريه پردازان اصلي و آگاه آنارشيسم ، پرودن و باکونين و بلانکي، اما مي توان وجوه مشترکي بين آن ها پيداکرد که همانا فرار از مبارزه برای کسبِ قدرتِ سياسي و سپردن مبارزه طبقاتي به دست روندحرکتِ خودبخودی اجتماع و تاريخ مي باشد. آنهم با دست پيش گرفتن در بکارگيری ترم های شورای کارگران و آزادی کارگران و غيره برای خلع سلاح و بي اعتبار کردن مارکسيسم.

خب اگر«کمونيست ها» نبايد« بر اساس خواست(خواسته های) توده ها حرکت کنند»، و نبايد درکنار توده ها و در محيط کار و زندگي آن ها باشند و اصلأ خود به مثابهً بخشي از توده ها به عنوان عناصر آگاه برای ارتقاء سطح دانش و آگاهي کل تودهً کار و مزد بگير عمل کنند، و در سازمان های صنفي(اتحاديه) و سياسي (شورا) فعٌال باشند، پس علٌتِ وجودی و نقش آن ها چه مي تواندباشد؟ آيا خواستِ توده ها حمل«ایدئولوژی حاکمیت»است؟ و اگر بفرض محال هم چنين باشد،کي و چگونه قرار است ازاين خواست و عمل حمٌالي خلاص شود؟ آيا اين خلاصي قرار است به طور خودبخودی و يا از طريق يک دستِ غيبي و بطور ناگهاني حاصل شود؟ آن هم تحتِ حاکميتِ سياسي- اقتصادی و فشار نظامي– فرهنگي بورژوازی که تمام ابزارهای حکومت اش را برای القاء ايدئولوژی خود به توده ها صيقل مي دهد؟ اگرنه، پس توده ها چگونه بايد به آگاهي سياسي- طبقاتي دست يابند؟ اگر طبقاتِ حاکم با دستيازی به کليهً ابزار عيني و ذهني، از قبيل سازمان دولتي و مذهب و ايدئولوگ های جورواجور، انقياد و اطاعت هر چه بيشتر توده ها را طرح ريزی کرده و در دستور کار روزانه ی خود قرار مي دهند چرا توده ها نتوانند و نبايد از امکاناتِ آگاه شدن و نيز قرار گرفتن عناصر آگاه و کمونيست در کنار خود بهره مند شوند؟

 کمونيست ها و عناصر آگاه که در روند همبستگي و هم پيوندی تنگاتنگ با توده ها، خود به بخشي از توده ها(بخش آگاه و هدف دار) تبديل مي شوند، با تبليغ و ترويج ايده های انقلابي و تشريح ديالکتيک مناسباتِ توليدی و وضعيتِ موجود طبقاتي ميان کل توده، مبارزه ی طبقاتي را تعميق داده، هدفمند کرده و به ياری توده های هرچه آگاه تر، تعرض جمعي و منسجم سازمان دهي شده ای را به حاکميتِ سرمايه تدارک مي بينند. بدون وجود ابتکار عمل کمونيست ها و عناصر آگاه در آگاهي رساني به، و سازماندهي توده ها، چگونه اين تودهً پرُ مشغله و بيگانه شده از خود و درگير در پيچ و خم های روزمرگي نان و زندگي، مي تواند به آگاهي سياسي– تئوريک و درکِ ابژکتيو و ديالکتيکي روابط اجتماعي و مبارزهً طبقاتي دست يازد؟.   

«آنارشيست ها»ی ما امٌا در برابر لزوم همبستگي کمونيست ها با توده ها و شرکت آنها در مبارزه برای احقاق حقوق ، و عملي ساختن خواسته ها و مطالباتِ ريز و درشتِ آن ها، نظريه صادر مي کنند که : «..خواسته هائی که شما ذکر کردید خواست توده ها نیست بلکه خواست بعضی از توده های کارگر است. یعنی خواست کارگرانی ست که به این آگاهی رسیده اند که چنین چیزهائی بخواهند. بسیاری از کارگران به آن درک هانرسیده اند وچنین چیزهائی نمیخواهند. بسیاری از کارگران کماکان با اسلام و رژیم اسلامی موافقند. انبوهی از کارگران خیلی اسلامی هم نیستند فقط رفاه میخواهند و چندر غاز مزد برایشان کافی ست». عجب! به سختي سعي مي کنم اين نگاه پُرتبختر و تفرعن آنارشيستي به توده های کارگر را ناديده بگيرم و فقط چگونگي درکِ آنها از خواسته ها و آگاهي خودبخودی توده ها  را باز نمايم.

پُرسيدني است که اين« بعضی از توده های کارگر» چگونه و کي به آگاهي رسيده اند؟ خودبخودی؟ خُب پس چرا فقط بعضي ها و نه کلٌ توده؟ اگر نه از طريق تماس با فعالين سياسي کارگری و عناصر آگاه بوده باشد، پس بايد همچون پرودُن، يکي از پيامبران آنارشيسم، معتقد به تفاوتِ بيولوژيکي و نژادی و مآلأ تفاوتِ دماغي و ذهني در کسب آگاهي ميان توده ها بود؛ و مثلأ يهودی ها و رنگين پوستان آمريکا و آفريقا و ديگر «غيرخودی ها» را خودبخود از شمول کسبِ خودبخودی آگاهي سياسي- طبقاتي و مبارزه برای کسبِ خواسته ها خارج ساخت. و يعني اينکه احقاق حقوق و کسبِ مطالباتِ اقتصادی فقط مربوط به     « بعضی از توده های کارگر است که به این آگاهی رسیده اند که چنین چیزهائی بخواهند» و نه مربوط به «بسیاری از کارگران(که) به آن درک هانرسیده اند و چنین چیزهائی نمیخواهند». در برابر چنين احکام و استدلالاتِ پُرملاط «روشنفکری»خوش نشيني چه مي توان گفت جز اينکه: نه دوستان آنارشيست،تفاوت شماها با مارکسيست ها و کمونيست های آگاه از آسمان تا زمين است. کمونيست های واقعي بخوبي مي دانند که مطالباتِ اقتصادی– سياسي و فرهنگي طبقه ی کارگر و توده ها مربوط به کلٌ طبقه و توده است و نه فقط کارگران يقه سفيد و «بعضي از توده های کارگر» و «آگاه». به همين دليل است که آن ها به مثابه ی عناصر و بخش آگاه توده ها، و در پيوند تنگاتنگ با ايشان، وظيفهً تأثيرگذاری بر« بسیاری از کارگران(که) به آن درک ها نرسیده اند و چنین چیزهائی نمیخواهند.(و) بسیاری از کارگران (که)کماکان با اسلام و رژیم اسلامی موافقند(و) انبوهی از کارگران (که) خیلی اسلامی هم نیستند فقط رفاه میخواهند و چندر غاز مزد برایشان کافی ست» را برعهده دارندتا آنان را از آلودگي های ايدئولوژيک- خرافاتِ بورژوايي - مذهبي با خبر ساخته؛ و نشان دهند که داشتن يک زندگي انساني درگرو همبستگي و پيوند طبقاتي و مبارزهً همگاني و منسجم شان عليه پايه های عيني و ذهني بي عدالتي و خفقان و تبعيض و دهها انگل انسان کُش ديگر است.

شوراهای کارگری                                                                                                        پديدهً مقولهً شورا و شورای کارگری هم به دهه ها و سده ها پيش باز مي گردد و چيز جديد و تازه ای نيست که آنارشيست های تازه از راه رسيدهً ما ، گويي کشفِ بزرگي کرده باشند، در هرجملهً سخنراني و نوشتاری خود، آن را يک درميان به کار مي برند. از گونه گوني آنارشيسم و عدم انسجام تئوريک ميان نظريه پردازان اصلي آن و تفاوت در تعاريفِ مقوله های اجتماعي/سياسي که بگذريم، امٌا هم آنان و هم پيروان گونه گون آنان، درحرف و شعارهم که شده ، مثلأ سنديکا و شورای کارگری را به عنوان«آزادی کارگران» به رسميٌت مي شناسند. امٌا مشکل زماني پيش مي آيد که واژه ها و سوبژکت ها قرار است مابه الزاء عملي و اجرايي پيدا کنند و شکل و جنسي مادٌی به خود بگيرند. دراين نوشتهً مُجمل امکان بازگويي حتي تيتروار استدلالاتِ مارکس در ردٌ نظريهً تئوريسين های آنارشيسم؛ و يا استدلالاتِ تئوريک/ تجربي لنين در برابر آنارشيست های بعدی و ايضأ حتي پاره ای لغزش ها و مواضع انتزاعي رزا لوگزامبورگ نمي باشد؛ و تنها ميشود به شمٌه ای از اظهار نظرهای آنارشيست ها در باره ی نقش شوراهای مورد نظرشان پرداخت.

آنارشيست های ما با درکي التقاطي و غيرابژکتيو از فعاليتِ سنديکاليستي و شورايي؛ وعدم شناخت از نقش وجايگاه هر کدام ، به اغتشاش و سردرگمي در مواضع خود و نيز مبارزهً کارگران دامن مي زنند. گاه وظايفّ سنگين سياسي و متعالي شورايي را بر شانه های کم قوهً سنديکاها بار مي زنند و گاه وظايفِ شوراها را تا حدٌ برآوردن خواسته های صنفي و اقتصادی و چانه زني طبقه ی کارگر تقليل مي دهند. به همين دليل است که تشکيل شوراهای گارگری را در هر زمان و بي اعتناء به جايگاه و شروط و پيش شرط های شکلگيری آن ها امکان پذير دانسته ؛ و انتقاد مارکسيست ها به تقليل نقش شوراها و اراده گرايي چند روشنفکر در شوراسازی را به تمسخر مي گيرند.

آنارشيستِ ما در برابر سوًال "در دنیای سرمایه داری پیشرفته شورا چه کاری میتواند بکند ؟" ،«جواب» مي دهد:«مدیریت فعالیتهای اقتصادی کارگران بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها». از درکِ غلط و التقاطي اين جواب در رابطه با مديريتِ اقتصادی ، مسئله ی مالکيت و نيز حاکميت سياسي که بگذريم، مي بينيم که شورا اولأ قرار است«مدیریت فعالیتهای اقتصادی کارگران بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» را در چارچوب روابط« سرمایه داری پیشرفته» برعهده داشته باشد. دومأ : همانطور که قبلأ هم اشاره شد کار شورا فعاليٌت های اقتصادی است. بدينترتيب مي بينيم که شوراهای من درآوردی آنارشيستي و نا آشنا با روند مبارزه طبقاتي، مي تواند در چارچوب سرمايه داری، يعني تحت حاکميت سرمايه، و باز يعني تحتِ اصل اساسي و حق بي برو برگرد مالکيت سرمايه ،«بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» اجرای نقش کند. و اين ا ز ديد مارکسي و لنيني يعني فريبِ توده ها و «سرکار گذاشتن» آن ها.

البته او برای اينکه متهم به داشتن مواضع و فعاليٌتِ اکونوميستي و ترويديونيستي نشود استدلال تکميلي اش را در برابرمان مي نهدکه :«..منظور از شورای کارگری ، وقتی که من بکار می برم، مدیریت جمعی و غیر رقابتی امور اجتماعی افراد جامعه است و محدود به اقتصاد نیست، مثلاً مثل مدیریت دریک خانواده که در آن پدر سالاری وجود ندارد. فعالیتهائی که در زمینه ایجاد تعاونی ها و مدیریت مستقیم کارگری شده است در مقوله شورا در ذهن من شامل شده است

و مي بينيم که فيل،نه حتيٌ موش،که مورچه زائيده است. التقاط و امتزاج وظايفِ گوناگون ابزارهای متفاوت مبارزاتي کارگران در زمان و شرايط نامربوط و تقليل نقش شوراهای کارگری به«مثلاً مثل مدیریت در یک خانواده که در آن پدر سالاری وجود ندارد» وحتمأ انجمن خانه و مدرسه ، انجمن های محلٌي و ادارات و غيره ، هرچه و همه چي که باشد شوراهای کارگری نمي تواند باشد؛ و چيزی نيست جز دهن کجي و لوث کردن شوراهای کارگری. تمام مواردی را که آنارشيستِ فيلسوفِ ما برشمرده ؛ و بسيار بيش تر از آنها را ، سوسيال دمکراسي دههً هفتاد و هشتاد قرن پيش ؛ و در قالبِ مشارکتِ کارگران در پاره ای تصميماتِ مديريت در امرتوليد و تعيين نسبي دستمزد و گاه حتي پاره ای قراردادها، در اسکانديناوی به اجرا درآورد. اما هرگز اين اقدامات را به جای وظايفِِ والاتر شوراهای کارگری جا نزد و برچسبِ شورايي هم به آن ها نزد. سوسيال دمکراسي ، يعني جناح چپ بورژوازی ، خود به خوبي و بيش از آنارشيست ها مي دانسته و مي داند که اجرا و پيشبرد چنين اقداماتي که درچارچوب روابط سرمايه داری، و بر زمينه ی شرايط ويژه ی توازن قوا، مي تواند از طرفِ سرمايه تحمل شود هيچ شباهت و تقارن ماهوی و عيني با نقش شوراهای کارگری، يعني بالاترين ابزار سياسي– مبارزاتي طبقه ی کارگر برای حکومت و حاکميت، ندارد.

اقداماتِ مشورتي و تعاوني و مدني مذکور سوسيال دمکراسي، درجای خود و برای پيشبرد و تعميق امر دمکراسي چيزهای خوب و مفيد و حتي لازمي مي باشند، اما«ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است». همين آنارشيسم و آنارشي گری فلسفي- سياسي ؛ و درهم ريختن و لوث کردن مفاهيم است که پرودن و بلانکي ها، و بعدترکائوتسکي و برنشتين ها، و اينک هم چامسکي و چاوزها، هرکدام به ظنٌ خود ادعای مبارزه برای دمکراسي و برپايي سوسياليسم دارند. شوراهای کارگری حقيقي از آموزه های مارکس و لنين و ايضأ رزا و گرامشي ملهم مي گيرند؛ و به چيزهای خوب و مفيد مذکور بسنده نمي کنند، بلکه بسيار فراتر و والاتر از آن ها را درسپهر آمال و اهدافِ و وظايف خود قرار مي دهند. شوراهای کارگری که درافق فراروی خود حکومت و حاکميٌتِ طبقهً کارگر را قرار داده اند ماهيتأ نمي توانند با حکومت و حاکميتٌ سرمايه همزيستي طولاني داشته باشند. امکان شکل يابي شوراها، به مثابه ی هسته های پيشبرنده ی خواسته های سياسي، و البته محدود کارگران ، شايد در دورهً حاکميٌتِ مطمئن سرمايه قابل تصوٌر و از طرفِ حکومت قابل تحمل باشد، منتها انکشافِ آنها به شوراهای سراسری و مليٌ برای تعرض به حاکميٌت سياسي و اقتصادی و حريم مالکيٌتِ سرمايه ، تنها در شرايط اعتلاء و موقعيٌتِ انقلابي و بهم خوردن تعادل قوا به نفع کارگران امکان پذير است. و اينهمه در همان نظريهً «تعيين تکليفِ قدرتِ سياسي» مارکسي و لنيني قابل تبين و استدلال است. نمي توان بي توجه به، و بدون حلٌ مسئلهً قدرتِ سياسي، به مديريتِ کارگری«بجای مالکیت و مدیریت سرمایه داران و مدیران آنها» تحتِ حاکميتِ سرمايه، اميدوار بود و دل خوش کرد، مگر اينکه سرمايه داران ، بدون سرمايه و حق مالکيت باشند!!. گره گاه اصلي درکِ آنارشيسم علي العموم و آنارشيست های ما علي الخصوص ، همين نا آشنايي با نقش دولت وحاکميٌتِ طبقاتي و يا درک نکردن اهميٌتِ کسبِ قدرتِ سياسي است. برای آنان صرفِ شورا زدن!! و شورا ساختن، به معنای اضمحلال خودبخودی دولت ها و حکومت ها مي باشد.

شوراهای مورد نظر آنارشيست ها(در شرايط عادی حاکميتِ سرمايه)،اگرهم بفرض موفق به تحتِ کنترل درآوردن و مديريتِ يکي دو کارخانه(به فرض خواب بودن دستگاه های پاسدار سرمايه) بشوند!! و از "بيدار" شدن پاسدارها هم در امان بمانند، بيش از يکي دو صباح قادر به ادامه ی حيات نيستند و بواسطهً انواع و اقسام تحديدهای تبادل کالا و مواد لازم توليد و نيز تهديدهای سياسي اعمال شده از جانبِ کارخانه جاتِ غير شورايي ، پژمرده و خُشک مي شوند. يکي از شروط اصلي موفقيت اين شوراها ، همانطور که در بالا هم ذکر شد پيدايي شرايط لازم و پديداری اتوريته سياسي و هژمونيکِ طبقهً کارگر به موازاتِ سيادتِ سياسي سرمايه و برای تعرض به آن مي باشد؛ و از رهگذر تبادل همه جانبه ی معنوی و مادی سياسي و اقتصادی و توليدی در سطح مليٌ ، في مابين کارخانه جات و موًسساتِ توليدی شورايي است که امر مديريت و کنترل کارگری برقرار شده ؛ و مالأ مالکيت و حاکميتِ سرمايه داران سلب و اجتماعي شده و در خدمت و اختيار اجتماع در خواهد آمد.

اما آنارشيست های نوپای ما بي توجه به ديالکتيکِ مبارزه ی طبقاتي و نقش و جايگاه گوناگون ارگان های اقتصادی و سياسي طبقه کارگر و در برابر سوًال طنزآميزی که : آنارشيست ها که امکان شورا سازی و موفقيتٌ آن ها را در هر زمان و مکان و شرايطي قطعي مي دانند و مارکسيست ها را به خاطر تأکيدشان بر تحليل مشخص از شرايط مشخص استهزا مي کنند، چرا تاکنون و بعد از يک قرن و نيم، هنوز در جايي در کرهً ارض نتوانسته اند شوراهای حاکميتي و مديريتي پايدار کارگری، حتي درحدٌ چندتا کارخانه و محلي تشکيل دهند، اظهار مي دارند که:«بی منطقی نویسنده: اینکه کسی شورا درست نکرده ، اگر فرض کنیم چنین چیزی تحقق نیافته، دلیل نمیشود که این ایده ایده غلطی می باشد.»

خب اگر به اين«بی منطقی» اعتراف کنم و نيزحُکم ديگر اين آنارشيست که«..تشکلاتی که مارکسیستها درست کردند کپی کمپانیهای بورژواها و ارتش و دولت طبقات حاکم تاریخ بوده است» را هم بفرض بپذيريم ، همان پُرسش قبلي همچنان سرجايش هست که اگر ايده ها ، و به طريق اولي «ايده شورا» چيز خوب و مفيدی است و قرار هم هست عيني و عملي شود؛ و در چارچوبِ ايدهً انتزاعي افلاطوني يا اخلاقي هگلي هم باقي نماند، چه بايد کرد و چگونه بايد عمل کرد؟

سعيد آوا .. اواسط آذر 91